هنوز سرگیجه رهایم نمی کند.مادر ایستاده بالای سرم و گریه می کند.بوی برنج دودی میآید و دوباره مست می شوم.دوستانم دورم حلقه زده اند و سرشان را تکان می دهند.می دانم که نیستم و باید باور کنم که باید بروم.رفتنی ام! باید منتظر اوس خلیل باشم.با قاطر یک چشمش.پدرم هنوز دارد گوشه اتاق اشک می ریزد.گاهی به مادر نگاه می کند و سرتکان می دهد.خاله فاطمه تند تند چای تعارف می کند و خواهرم پریوش توی حیاط در را به روی عده ای باز می کند.نمی شناسمشان.پدر به عمو حیدر می گوید از شهر آمده اند.ماشین دارند.بچه های محله دور جیپ حلقه زده اند و با آینه اش بازی می کنند.راننده پیاده می شود.دست اش را توی جیب هایش فرو کرده و دور ماشین می چرخد و لاستیک هایش را امتحان می کند.صدای صلوات بلند می شود.می ترسم که اتفاقی افتاده باشد.هنوز سرگیجه رهایم نمی کند.بالا می آورم و کسی توجه نمی کند.خاله فاطمه از دور به مادر اشاره می کند.مادر چادرش را روی صورتش می کشد و بلند می شود.سه مرد قد بلند هستند.پدر بلند می شود می رود سمتشان.کاغذهایی را امضاء می کند.یادم می آید که پدر اصلا سواد نداشت.هر چه تلاش می کنم نمی توانم بلند شوم.دستم هم جان ندارد تکیه گاهم شود.پاهایم سوزن سوزنی می شود.مردها یکی یکی کنارم می نشینند.انگار تب دارم و هنوز سرم گیج می خورد.می خورم به دیوار،به سماور گوشه آشپزخانه.مادرم توی سرش می زند،پدر از اتاق بیرون می دود.صداها قاطی می شوند و انگار در عالم دیگری هستم.مریم کنارم است.نشسته کنارم با همان لباس هایی که همیشه دوست داشم بپوشد.دارم می روم اما،باز گریه می کند.مادرم دست تکان می دهد.انگارباران هم می آید.باز به هوش می آیم.یکی از آنها سوال می کند.صدایش توی گوشم می پیچد و همه چیز قاطی می شود توی سرم و انگار که نفسم بند می آید.مادرم جواب می دهد.مثل دوران مدرسه که مدیر از من سوال می کرد و مادر به جایم جواب می داد.یکی دستم را می گیرد.نمی توانم بلند شوم.سرم سنگین است و هنوز گیج می خورد به این ور اتاق و همه چیز محو می شود.فقط خاله فاطمه انگار دست کسی را گرفته و دور سرم می چرخند.باز همه چیز سر جایش است.همه بلند می شوند و من هنوز نشسته ام.همه دور سرم می چرخند.خوابم می برد و بیدار می شوم.بوی چای تازه دم و پنیر محلی می آید.دایی آمده و سراغم را می گیرد.نان تازه گرفته و سرشیر.حس می کنم پاهایم سر جایش نیست.می خواهم بلند شوم.خاله دست دایی را گرفته و در گوشش چیزی می گوید.دایی آرام گریه می کند.هنوز سرم گیج می خورد.دست هایم را دراز می کنم.دایی فرار می کند،همه فرار می کنند.من تنها هستم.وسط بیابانی که همیشه در خواب می دیدم.به هوش می آیم.انگار هستم و نیستم.همه صلوات می فرستند.مادر در آغوشم می گیرد.
با سلام
آدرس سایت شما در لیست قرعه کشی این ماه ثبت شد.
در صفحه ی اصلی سایت با پیج رنک 2 وبازدید روزانه 800 که بر آن افزوده خواهد شد.
چنانچه تمایل دارید آدرس شما در لیست تبادل لینک همراه با قرعه کشی باقی بماند
آدرس وبلاگ زیر را در جعبه لینکتان قرار دهید و در بخش نظرات وبلاگ من اعلام کنید.
.عنوان لینک :
(@@رازهای جذب مردان@@)
آدرس لینک :
http://love100.blogsky.com
با تشکر
سلام دوست.
من تنها هستم...وسط بییابانی که همیشه در خواب می دیدم..
و خداوند تنها بود و تنها افرید!
زندگی فرصتی است زود گذر در پس ثانیه های باقی مانده..
از هیچ چیز باکی نیست..شاید مرگ نیز شیرین باشد به مصداق
تولدی دیگر و پیوستگی روح با نور ابدی!
جالب بود.شاد باشی و برقرار.
واقعا هوای قبل از مردن این جوریه ؟ دلم گرفت .
یه کم تکرار توش بود اما عالی بود.خوشم می آد همیشه از همه کلمات نهایت استفاده رو می کنید....
عالی بود رضا. منم یه وبلاگ جدید درست کردم میخوام داستان بنویسم.
ادرس گذاشتم ولی هنوز آپ نکردم. خبرت میکنم. فقط منو الینک کن. منم لینکت میکنم.
سلام
ممنون از دعوتت
۲ بار خوندم و لذت بردم
بازم ممنون
مجموع هزینه های دولت نهم برای بازسازی لبنان پس از جنگ 33 روزه:44 میلیارد دلار!!!!
آمار اهدایی اسماعیل هنیه به نقل از فارس :
(( 250 میلیون دلار،معادل 250 میلیارد تومان از جمله موارد زیر))
- 120 میلیارد تومان برای دولت حماس
- 45 میلیارد تومان برای سه وزارتخانه حماس
- 60 میلیارد تومان حقوق کارگران
- 8/1 میلیارد تومان خسارت ماهیگیران
- 15 میلیارد تومان موزه،کتابخانه ملی مقاومت
مقایسه کنید :
* آمار بودجه سال گذشته 10 میلیون ایرانی ، یک میلیارد تومان
* سهم هر معلول ایرانی ،99 تومان
* سهم هر ساکن غزه از بودجه ایران،148 هزارو 203 تومان
( یعنی سهم هر ساکن غزه از بودجه برابر 1700 برابر هر معلول ایرانی )
شرح این خبر وجزئییات دقیق تر آن در روزنامه آفتاب یزد – چهارشنبه 4/1/1387 – مدت کوتاهی پس از انتشار از سوی دولت فیلتر شد . چرا ؟ مگر ما نباید بدانیم ؟
یعنی باور کنم که اولین نفرم؟؟؟؟؟؟؟؟
تا حالا فکر می کردم مردن رو دوست دارم..اگه حال و وای قبلش اینه ...خوب نیست...!فکر سرگیجه سرم را گیج میبرد..!
سلام[گل]
از جدیدترین سریالها و فیلمهای روز دنیا دیدن نمایید:
بخشی از لیست سریالها و فیلمهای موجود
سریال سوپرانوس
سریال خون واقعی - True Blood
سریال دروغ بگو - Lie to Me
سریال نجواگر ارواح - GHOST WHISPERER
سریال جریکو - Jericho
سریال تیغ - BLADE THE SERIES
فیلم زاغه نشین میلیونر
رامبو 1و2و3و4 Rambo
فیلمی از نخستین حفاری تخت جمشید
شکوه تخت جمشید
لذت نقاشی باب راس (BOB ROSS)
سریال قهرمانان (heroes) در سه فصل
مجموعه فیلم های 2009 سری 1
مجموعه 30 فیلم برتر 2007 و 2008
سریال فرشتگان در آمریکا
مستند خارق العاده سیاره زمین
سریال آلیاسAlias سری کامل (فصل12345)
مستند برترین مکانهای دنیا
سریال فرار از زندان سری کامل(فصل1و2و3و4)
سریال دوستان( Friends)
سریال 24 در هفت فصل کامل
سریال ترسناک ماوراءالطبیعه
سریال زنان سرسخت
سریال ترمیناتور یا نابودگر
سکوت / Silence
سریال شاهزاده زمان 1,2
سریال رقاصه هوانگ جین
سریال Point Pleasant
سریال پادشاه خدایان
سریال عاشقانه نامه عشق
سریال متشکرم ( Thank You)
سریال کایل ایکس وای
سریال جنگجویان کوهستان
سریال رابین هود کره ای هونگ گیل دونگ
سریال هشتمین اژدهای مبارز (Tian Long Ba Bu )
سریال هفت شمشیر زن بهشتی
سریال گروه برادران
سریال زیبای گرگ و میش
سریال فروشنده پارلمان (Lobbyist )
سریال فرشته تاریکی Dark Angel
(fringe )فرینج
سریال اسم من ارله
سریال عشق بد Bad Love
سریال ایلجیما( Iljimae)
سریال دختر من My Girl
دکستر ( DEXTER )
سریال کره ای درخت بهشتی(آسمانی)
داستان غم انگیز عشق (sad love story )
بازگشت عقابهای مبارز
سریال 4400 - THE4400
سریال سه پدر و یک مادر ( Three Dads One Mom)
سریال لاست(گمشدگان)در 5 فصل
هفت رخ ایران زمین
سریال امپراطوری بادها(جومونگ2)
چشم بندی دیوید کاپرفیلد
افسانه جومونگ
مجموعه کمدی لورل وهاردی
پدر خوانده 1 و 2 و 3
افسانه سودانگ
امپراطور دریا
منتظرتون هستیم[گل][قلب]
سلام دوست ادیبم
داستانتان را خواندم و به سادگی یک اتفاق که در کنارم می افتد با آن ارتباط برقرار کردم....نقدی بر آن ندارم چرا که هیچ سر رشته ای از داستان ندارم ولی نکاتی به نظرم آمد:
جمله های کوتاهتان نکته مثبتی بود و در بعضی جاها این می توانست با ادغام دو جمله درهم جمله کوتاه دیگری را تولید کند که باعث صرفه جویی در کار میشد و ... اتفاقها خیلی عادی افتادند و برای من هیچ جای مجهولی برای فکر کردن نماند دوست داشتم به نقتطی برسم که بیشتر فکر کنم ... هیچ دغدغه ای نبود فقط کسی مرده بود یا می خو.است بمیرد یا فکر می کرد مرده است......و آنچه که باز هم خوب بود کار رها نشده ب.د و نویسنده تا آخر با آن بود شاید این یک نکته منفی را نیز به دست می دهد چرا که خواننده در این داستان فقط آنچه بود که نویسنده می خواست با فلسفه ی وجودی هیچ ارتباطی نداشت یعنی جایی که مخاطب یا خواننده قسمتی از داستان را خود انتخاب کند.........
پر چانگی......بی سوادی مرا ببخشید.....
رضای عزیز اول سلام دوم اینکه پس هم محلی بودیم و خبر نداشتیم!سوم اینکه با داستان و نوع روایت تو نتونستم ارتباط بر قرار کنم اینم متن مغشوش من رو ازار داد سیالیتی که به کار گرفتی خیلی رو و دم دستیه بلند نشدن و البته اخر کار بلند شدن با صلوات!نمیدمنم من این داستان رو نپسندیدم!!!و راستی نظرت رو درباره ی داستان من ندادی و خوشحال میشم نظر تو رو درباره ی کارم بدونم بدرود تا درودی دیگر
سلام
دوست عزیزم داستان جالبی بود ، با شروع خوب اما کل داستان گویی تکرار مکراراتِ یک مفهوم بود ، به نظرم اشکالی ندارد ، در ضمن جمله هایت همه کوتاه کوتاه بود و تند تند کات می خورد البته من هم این جوری می نویسم ، کلا خوب بود
آرزوی موفقیت برات می کنم
شعرها و مطالب من چه طور بود ؟
سلام
زیبا بود و البته جای فکر داشت.
موفق باشید
سلام. ببخشید اگر دعوت نشده نظر می دم. آخه به داستان کوتاه که می رسم نمی تونم ساکت باشم.
جملات کوتاه چند کلمه ای برای جاهایی از داستان به کار می ره که معمولن بخوایم از پیوند صحنه های کوچک به صحنه ی بزرگ داستان یا همان اتفاق داستانی در واقع برسیم. آنجاست که جملات کوتاه و کوتاه تر شده و صحنه ی نفس گیر خلق می شود. و دیگر اینکه د ر داستان تا این حد کوتاه تعدد شخصیت به کار آسیب می زند از آن جهت که فر صت پرداخت نداریم.ا گر چه مهم آن است که شخصیت های حاشیه را کنار زده و به اصلی ها بپردازیم . اما در این کار اصلی ها هم از پرداخت بی نصیب ماندند به دلیل جملاتی که صرف شخصیت های فرعی شد. معمولن برای داستان تا این حد کوتاه حداثر از 3 شخصیت می توان استفاده کرد تا کار موفق تر گردد.
ببخشید که بد گفتم ! گذاشتم که خوب ها را دیگران بگویند.
منتظر داستان های خوبتر تان می مانم.
تا دوباره
سلام
ممنون سر زدی
سلام دوست عزیز
از آمدنت خوشحال و داستانت را خواندم دوباره میخوانم
مدتی است مطالعه ام کم بوده نقدی نتوانم گذارم
لذت بردم همین
تا بعد
سلام. داستام خوب و موجزی بود.
معلوم است که اصول داستان نویسی را می دانید.
فقط قدری ابهام در هسته ی داستان وجود دارد که خواننده را بلاتکلیف می گذارد
پایدار باشید
در هوای قبل از مردن مرگ را دیدم
بسیار توانمند زمینه برای سهیم شدن مخاطب در این تجربه را ساخته وپرداخته بودید
سر منهم گیج میرود
زیبا و دلنشین می نویسی
لذت بردم
ممنون از شما مطالب عالی
سلام
داستان رو خوندم و ممنونم از خبر ولی...
رفیق داستان راست کار ما نیست!
شعری ترانه ای چیزی اگه داشتی خبر بده.
سپاس
درود بر شما
خواندمتان
کمی از حالت متعارف گزارشی دور شوید
قصه تان به از این خواهد شد
نویسا بمانید
سلام جناب تهرانی عزیز
داستان را خواندم. دست شما درد نکنه.
همسا یه گرا می
با سلام و درود
استفاده از سبک سیال ذهن یا به عبارتی درست تر برای این نوشتار هذیان های ذهنی یک مرده که لحظاتی پس از مرگ و انتقال او از بستر مرگ به طرف آ مبو لانس نعش کش گورستان را تصو یر کرده با فت و ساختا ری مینییاتوری دارد .
راوی چون روحی سر گردا ن از جسم وجسد خود رها شده ودر فضا ی پیرا مو ن می چر خد وبه همه جا سرک می کشد و با دید دانای کل همه چیز را آ نطور که می بیند روایت می کند .
قضاوت راوی در با فت داستان تنیده می شود ومکا شفه ودست یابی به بعد های پنهان متن را از خواننده می گیرد .
خط داستان صحنه ، صحنه است وصحنه ها پراکنده وگسسته ا ند ، این صحنه ها در کلیت داستان یک پارچه نشده ، وجود روحی سرگردان چون نخ تسبیحی انها را بهم پیوند داده
ا ست و یکپارچگی ساختاری ندارد .
موفق باشی
سلام وای مرگ خیلی وحشتناکه اسمش ه میاد مو به تن آدم سیخ میشه
ولی جالب بود مرسی خبر دادی
سلام متن خیلی زیبا و دل نشین بود
ممنون که خبرم کردین
سلام دوست عزیز
ممنون از دعوتت
مثل همیشه جذاب بودی و دلنشین
شعر هایی که گفتم حتما در آرشیو وبلاگم هست
اگر دوباره اومدی در قسمت ؛شعر های خودم ؛
اون دو سه شعری رو که گفتم بخون
آغوش مرگ ... راز .. بی تپش ...رفت ... و باید ساخت
باز هم از لطفت ممنون
پیروز باشی و موفق و سربلند
تا بعد ... یا حق
سلام جناب تهرانی عزیز
همانطور که می دانید من نقد داستان نمی کنم
ولی ضمن زیبایی و ظرافتی که بکار برده اید و داستان زیبایی که نوشته اید لازم می دانم چند نکته را یاد آوری کنم
مادر ایستاده بای سرم گریه می کند و اضافیه
راننده پیاده می شود و دستش که دست اش غلط است
اگر پدر سواد نداشت باید کاغذ ها را انگشت می زد شما بعد از امضا کردن پدر نوشته اید پدر سواد نداشت
مریم کنرم است از این جمله چیزی نفهمیدم
گیج خوردن سر هم چند بار تکرار شده
امید وارم در داستانهای بعدی شاهد کارهای بهتری از شما باشم
وب خوبی داری ولی ای کاش عکس هم داشت بای
ممنون از دعوت. لذت بردم. متن چند فضایی.
salam matne kheili ghashangi bud vebetam alie vaght kardi ye sar be man bezan khoshhal misham
با سلام
داستان را خواندم
سوژه تکراری حس مرگ .................اما با چینش متفاوت
دایی و سرشیر؟.......
فراری که .................؟
اهورایی باشید
...داستان امروز، صدای تنفس انسانی است که در دنیایی مه آلود واقع شده و آن قدر غلظت نامرادی های اطرافش زیاد است که حس می کند باید به جای اندیشیدن سرفه کند و خودش را از میان دود و مه و گرد و غبار بی مهری روزگار به نقطه ی مرتفعی برساند تا بتواند راحت نفس بکشد و بوی مطبوع طبیعت را استشمام کند.
.....................
.....................................................................
این داستان کوتاه هم یک فریاد رهایی از قید و بند است....
که آقای تهرانی در ان نقش خوبی ایفا کرده است.
سلام
مرسی از حضو ر شما
راستش سر رشته ای در داستان نویسی ندارم و نباید نظر کارشناسی بدهم اما احساس میکنم سطرهای داستان رو خیلی کوتاه کوتاه نوشتید
به هر حال ممنون و مو فق باشید
سلام مفصل بود سر فرصت خواهم خواند!
سلام
داستان خوبی بود. لحظات وهم ناک و درد آلودی که خوشبختانه بیش از یک بار تجربه نخواهیم کرد.
در ضمن بروزم و منتظر
یا علی
حضور سبز شما را ارج می نهم.
داستان شما را خواندم و بهره بردم.
تا بعد خداحافظ...
سلام آقای تهرانی
خواندم
بسیار جای صحبت دارد.
در مورد ماهیت و محتوی.
امید وارم بتوانم برگردم و صحبت کنم.
لام . پست جدید گذاشتم . منتظر نظرتون هستم !
سلام دوست من
داستان جذابتان را خواندم
و لذت بردم
اما نمیدنم چرا تعلیقش چندان به دلم ننشست
انگار خواننده از همان ابتدا میفهمه چه خبره
درود فراوان
گویی باید همچین هوایی را تجربه کرده باشید که این گونه نزدیک به آن ، خود را یافته اید .
حا ل و هوای عجیبی است . کمی متاثرم می کند .
ولی مطمئنم می کند که می توانید این حس زیبایتان از اطراف را به صورت جدی تری پی گیری کنید . این که می توانید نگاهی متفاوت داشته باشید خوب است . جدی اش بگیرید . سپاس فراوان .
سلامی دوباره.
در کنار همین پنجره...
در رقص حضور منتظر حضور گرامی شما.[لبخند]
سلام دوست عزیز .
نسبت به نوشته های دیگرت ضعیف بود . باتوجه به نوشته هائی که از شما خوانده بودم انتظار بیشتری داشتم . منتظر کار جدیدت
هستم خبرم کن .
سبز باشی و مانا
همیشه نویسنده باشی و پایدار
ممنون از دعوتت
داستان قشنگی بود
بدرود
قطاری از دلم رد می شود
تنها مسافرش تویی که...
آب از آب تکان نمی خورد.
.................................................
با سلام
این تراما
با چند کار کوتاه
به روز و
منتظر نقد ونظرات
شما دوست گرامی
است.
سلام خیلی قشنگ بود...
هنوز صبح نشده
رضای تهرانی عزیز
با چراغ تشریف بیاورید
سلام
خیلی داستان خوبی بود. خوب نه عالی بود.
منتظر آپ بعدی هستم.
سبز باشی
سلام آقا رضا
جالب بود هیچ وقت فکر نمی کردم حس قبل از مرگ اینطوری باشه...
ولی خوب بود
بین دوستانم یه وب به نام کوله پشتی هست...اونم چیزای قشنگی مینویسه....دیدنش خالی ازلطف نیست
جالب بود