بانو

هوا که تاریک می شود باز دوست دارم تنها باشم.یاد بانو می افتم.انگار خاطراتم توی هوا وول می خورند،همه چیز شبیه گذشته می شود.انگار همه کاغذها،عکس ها،خاطرات توی اتاق می چرخند.دست هایم را روی سرم می گذارم.می چرخم و باز بانو می گوید" دیوانه شده ای؟" راهم را می کشم سمت همان کوچه که بارها با بانو تا آخرش رفته بودیم.اولین بار همان جا بوسیدمش!اعصابم که به هم می ریزد دستم را به دیوار می گیرم.بانو می گوید: " تو آدم بشو نیستی! ". دیگر دوست ندارم پا به اتاق بگذارم.می ترسم تا برسم باز همه چیز دورم بچرخد و باز صدای بانو توی گوشم بپیچد که " آدم شو! ".آدم که نمی شوم!می دانم که خودم را به آن راه می زنم.بانو در گوشم می گوید:" ... خودتی! ".نگاهش که می کنم باز دهانم قفل می شود.اینجا تمام آدم ها شبیه بانو هستند و بانو شبیه همه!همه باز انگار دورم حلقه زده اند،می چرخند دورم و در گوش هم در مورد من صحبت می کنند.بانو کمی دورتر نگاهم می کند و من دست می زنم و دور خودم می چرخم.انقدر چرخ می خورم که از حال می روم.به هوش که می آیم بانو بالای سرم است.نگاهم که می کند،بیرون را نگاه می کنم.دستم را می گیرد.دیگر رویم نمی شود نگاهش کنم.بانو گریه که می کند دلم می گیرد،می گویم:" می نویسمت بانو!".دیگر نه سیاه می شوم نه بازیچه!فقط نگاهم می کند.قهوه و سیگارم آماده است.روبروی تلویزیون ساعت ها نشسته ام روبروی قاب عکس بانو.انگار خودم دوست دارم که به من بگوید" آدم نیستی،می دانم".بیرون که می روم بانو همیشه دنبالم است.لحظه ای رهایم نمی کند که باز دوره ام کنند و دستم بیندازند.فرقی نمی کند صبح باشد یا شب.می گوید فقط سیاه نشو!.می روم و بازبانو پشت سرم است.سلام می کنم و بانو هلاک سلام هایم می شود.هوا سیاه می شود و من دست های بانو را می گیرم.باد می آید و بانو را با خودش می برد.من دور سیاهی ها می چرخم و بانو را صدا می زنم.بانو ریز ریز می خندد و نمی دانم از کجا دوباره پیدایش می شود.من موهایش را شانه می زنم و بانو نگاهم می کند.بر می گردم توی اتاقم.صدای بانو باز توی گوشهایم می پیچد که باز می گوید:" آدم نمی شوی،از اتاق بیا بیرون".

نظرات 84 + ارسال نظر
مهدی جمعه 28 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 06:48 ب.ظ http://www.30o.ir

سلام،
سال نو را به شما تبریک می گم... بلاگ خیلی، خیلی جالبی دارید.
اگر دوست داری از امکانات بیشتری استفاده کنید، از تکنولوژی روز در بلاگ خود بهره برید و آن را به سایت تبدیل کنید، به سایت زیر مراجعه کنید.
http://www.30o.ir
این سایت به غیر از امکانات پایه، امکاناتی از قبیل نظرسنجی برای مطالب، ارزیابی مطالب، عضویت برای سایت خویش، گالری تصاویر، آپلود فایل، ایجاد شناسنامه برای کاربران، صندوق پیام در به مانند GMail برای ارتباط بین کاربران، شمارنده‌ای در قدرت GoogleAnalytics و انجمن گفتگو را به رایگان در اختیار شما قرار می‌دهد.
از اینکه یک بار از این سیستم استفاده می‌کنید، ممنون.
موفق باشی...

کلاغ راست مغز جمعه 28 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 08:04 ب.ظ http://kalaghfa.blogfa.com

سلام همشهری عزیز رضا جان
چه خوب نوشتی بانو رو
همینه
وقتی عشق خاصیت تو باشه نه رابطه تو باکسی
بانو
او
همه جا حضور داره
در حلقه های دود سیگار که چرخان می رقصند
در طعم یک چای داغ
داغ مانند عشق
باتوست همه جا
در شانه ای که بموهایش می کشی
در باد
باران
هر آنچه که زندگی است
تو او هستی و او تو
همجا منظر اوست و چشمان او از طریق چشمانت همه چیز را نظاره گر د
چه خوبه عشق کامل در ما جاری باشد و لحظه ای بی او بی معشوق نباشیم
عاشق باش
همیشه
همیشه خدا

رضا حاتمی جمعه 28 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 08:25 ب.ظ http://www.r-m8065.blogfa.com

سلام / خواندمتان
جالب بود . اولین داستان بود ؟

حامد حاجی زاده جمعه 28 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 08:37 ب.ظ http://www.hamedehajizade.blogfa.com

سلام رضای عزیز و چرا اینقدر خط عوض می کنی دوست عزیز و اما درباره ی داستان :من خودم داستانهای سیال ذهن رو خیلی دوست دارم اما داستان سیال ذهن با نوشته ی مغشوش من فکر می کنم کمی فرق میکند شاید این رفت و برگشت به علت کمی ی فضای داستان ـمنظورم کوتاهی داستان نیست بلکه تکرار زیاد اتفاقات در مکان و زمان کم رو میگم- به ذهن من یک نوشته ی مغشوش رو متبادر کردچه اتفاقی بین بانو و راوی اتفاق افتاده که راوی میخواهد او را بنویسد و ایا راوی نویسنده است کی سیاه یا بازیچه شده من فکر میکنم که این داستان باید به این سوالات پاسخ بده با ارزوی بهروزی خوشحال میشم درباره ی اخرین پستم در وبلاگ خرس نظر بدین

ن-مسافر جمعه 28 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 09:37 ب.ظ http://mosaferoshab.blogfa.com

همیشه دلم می خواست می تونستم داستان کتاه بنویسم اما
خوب هرکه را بهر کاری ساخته اند.
بهت تبریک می گویم عالی بود.
همیشه سبز باشی و روان

سارا.ت جمعه 28 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:49 ب.ظ http://elaheyesharghy.blogsky.com/

واقعا زیبا بود
احساس میکنم این بانو تو زندگی همه ما هست ... تو زندگی تو... تو زندگی من ...
یه بانویی که هر لحظه همه جا تاکید میکنه که «تو آدم بشو نیستی ...» و با همین جمله کوچیک نه تنها باعث نمیشه که آدم ُ آدم نشه ُ بلکه باعث میشه آدم هر لحظه دیوونه تر هم بشه ...
دیوونه کردن خاصیت همه بانو هاست
برداشت من از داستان زیبای تو این بود ...
موفق باشی و عاشق
یا حق ...

سارا.ت جمعه 28 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:51 ب.ظ http://elaheyesharghy.blogsky.com/

یه چیز دیگه :
میبینید که من چطور واضح و روشن از نوشته های شما حرف میزنم ؟؟؟
پس خواهش میکنم شما هم با کمال صداقت نوشته های من رو نقد کنین و احساستونو از خوندنشون بگین
منتظرتونم
یا حق

سکوت شب شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:32 ق.ظ http://sokoteshab67.blogfa.com

سوت قطار ریل شما می روی چه بد
بانو دلم برای شما تنگ می شود ...

سلام ممنونم از دعوتتون دوست عزیز
خیلی زیبا نوشتید و تاثیر گذار .
براتون ارزوی موفقیت می کنم ...
شاد باشید

ایلشن جلاسی شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 02:20 ق.ظ http://shabboo1.persianblog.ir

سلام به شما دوست عزیز کار را کاملا خواندم . یک عاقانه ی لطیف بود که چیزی که بیشتر وبارز تر بود ضربآهنگ تند کار بود که برایم جالب بود ممنون!

مریم طالبی شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 08:07 ق.ظ http://www.m-talebi33.blogfa.com

با سلام
اهورایی باشی
آدم نمی شوی از اتاق بیا بیرون.................

مجید براری شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 08:28 ق.ظ http://cherkneves.blogfa.com

سلام دوست عزیز

داستانت دارای ایراداتی است که به بعضی از آن ها اشاره می کنم

۱- جملات کوتاه در داستانت زیاد به چشم می آید همانند فیلمنامه

۲- فضای کلامی و تصویری داستانت بسیار کم است

۳- جملات تکراری و تکرار کلمات زیاد از حد است

موفق باشی

ارادتمند چرک تویس

آزاده شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 08:34 ق.ظ http://azadehmahdavi.persianblog.ir

سلام
خوشحالم که جزء اولین نفراتی هستم که درباره این متن زیبا نظر میدم.خوب بود.اما جای کار بیشتری داشت.شما همیشه قلم زیبایی دارید.تا بعد!

بانوی بی دین شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 09:43 ق.ظ http://noushina.blogfa.com/

با نظر آزاده موافقم

navid شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:30 ق.ظ http://www.magd-sat.blogsky.com

ممنون دوست عزیز مطالبتون واقعا عالیست در ضمن این وبلاگتون هم مثل اینکه تازه تاسیس شده بهتون تبریگ می گم موفق باشید

شهرام معقول شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:48 ق.ظ http://maghool-poem.blogfa.com/

سلام
من دوبار این داستان را خواندم و چون تخصصی در زمینه داستان ندارم نمی توانم حرف زیادی برای گفتن داشته باشم، نا خودآگاهی نویسنده در آن جریان دارد، البته نظرات آقای براری نیز قابل تامل است.

شکوفه بهاری شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:56 ق.ظ http://vernal-blossom.persianblog.ir/

سلام
قلم زیبایی دارید و نوشته‌هاتون دوست داشتنیه.
خوشحال می‌شم درمورد نوشته‌هام از صاحب قلمی مثل شما کامنت داشته باشم
موفق باشید

علی کمارجی شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:21 ق.ظ http://kamareji.blogfa.com

سلام.
ببخشید اینترتم قطعه و الان کافی نت هستم .نمی تونم درست بخونم.ببخشید

ابوذر کردی شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:29 ب.ظ

سلام.

مشکلی اصلی که داستان شما دارد نوسان بین سبک های داستان نویسی صادق چوبک و جلال آل احمد است منتها برخی امکانات ضعیفی که در این داستان فراهم شده نوعی بی تابی برای مخاطب چموش فراهم می آورد ...

ببین تو اگر تابع کوتاه نویسی جملات و شفته و رفته کردنش هستی باید با تصویر آمیخته باشد که هی مخاطب را برگرداند این سبک چوبک است اگر می خواهی باز کوتاه بنویسی باید جملات بار نحوی و معنایی و شاید طنز تلخ اجتماعی داشته باشد که این سبک جلال است..

ولی من هر چه این داستان را خواندم چیز مشعشعی عایدم نشد یا سبک خاصی و قابل توجهی ....

بهار شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 01:10 ب.ظ http://www.del100.blogfa.com

سلام بر شما
موضوع خوبی داشت و حتی می شد از این هم مختصر تر بیانش کرد . مثل داستان های پنجاه و پنج کلمه ای . شخصیت بانو از آن دسته آدم هایی بود که با دست پس می زنند و با پا پیش می کشند . جالب بود . سپاس و احترام

دریا شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 01:31 ب.ظ http://www.daryaa.blogsky.com

سلام
دلم میخواست منم میتونستم یه چند خطی بنویسم ولی حیف نمیتونم.
داستان عالی بود.
موفق باشی.

.... شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 02:32 ب.ظ http://shab00ne.blogfa.com/

راستش من خیلی وارد نیستم ولی به نظرم جای کار بیشتری داره..یعنی خوب توقعات از شما بیشتره..!ولی خب خوب بود ..مرسی از خبرت..!

نیلوفر شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 02:55 ب.ظ http://niloufar-mordabgirl.blogfa.com/

سلام مطلب خیلی زیبایی بود
ممنون ازاینکه خبرم کردین.
موفق باشی

ژیلاراسخ شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 03:37 ب.ظ http://http://www.jilarasekh.com/

با سلم داستان شما بسیار خوب پردازش شده بود ولی شخصیت مبهم وگنگی داشت البته عقیده ها متفاوت است من خودم داستان های روان وبا شخصیت های روشن می پسندم ولی با این همه قلم شما شیوا ست وقابل تحسین /بامید موفقیت روز افزون شما در زمینه شعر وداستانسرایی /

احمد موسوی شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 05:21 ب.ظ http://www.likenight.blogfa.com

دوست عزیز. داستان خوبی بود. اما فکر می کنم تعدد مکان ها با آن که اتفاق چندانی بین روای و بانو نمی افتد کمی وضعیت نامعلومی دارد که فکر می کنم ایجاد این فضا که شاید به خاطر نشان دادن گذشت و سیال بودن هست به پرداخت بیشتری نیاز داشت. گاهی راوی در کوچه می ماند و گاهی بانو پشت در اتاق. بعد هم یک نکته ای که به نظرم رسید (البته شاید هم اشتباه کنم ) این است که این بانو شخصیت متغیر غیر معمولی دارد.
البته بحث ارزش گذاری یا خوب و بد بودن نیست. تنها این نکته را دیدم.
برای داستان های بعدی هم می ایم.
موفق و سبز

انسان دوم شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 06:06 ب.ظ http://nyestan.blogfa.com

سلام.
نمی دانم بانوی این قصه کدام بانو است. شاید همان بانوی مو بافته ی مشکی نمای خیال شاعر باشد که شب های مهتابی از چشمه سار یک کوهستان برای برداشتن آب می رود. و وقتی به چشمه ی زلال اب می رسد احساس می کند که به غیر از خودش بانوی دیگری هم هست که در آب شناور است و به مهتاب نگاه می کند. اما بانوی پرسوناژ داستان این بانو نیست. شاید بانوی او بانویی خیالی نباشد و کسی باشد که در واقعیت وجود شاعر نقش پذیر فته است. این بانو همان ملکه ی زندگی یک مرد است که او را هیچ وقت رها نمی کند. خیالی و موهوم نیست. وجود دارد و همیشه در یک اتاق بسته و یا یک کوچه ی بن بست در انتظار مردی است که به او ابراز عشق کند و از نگاهش تمنا و نیاز خواستن را جستجو نماید. این بانو بانویی است که هیچ وقت از او جدا نمی شود و پیوسته ، مثل فکری مزاحم است اما نشاط بخش. هر انسان مثل یک قطب آهن ربا می ماند و قطب دیگر آن از جنس دیگری است که بطور مداوم و کششی به سمت دیگر کشیده می شود.
شخصیت بانوی داستان علاوه بر جست و جو گر بودن و جذابیت هایی که دارد یک وجه تهدید کننده نیز با خود یدک می کشد که در قالب جمله ی " آدم" شو و "آدم نمی شوی" تمام می شود.
خوب بود. اما می توانست جان بیشتری به مخاطب القا کند تا بیشتر جذاب شود.

سمیرا قطب شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 08:22 ب.ظ http://www.gisootarazbaran.blogfa.com

سلام
نمی تونم بگم فوق العاده بود ولی خوب بود بیشتر به خاطر سیال بودنش و اینکه یه جمله ی کلیدی منحصر به خودش داشت. البته داستان را باید داستان نویس نقد کند
پایدار باشید و سبز

شهرام پوررستم شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 08:48 ب.ظ http://www.rodo.blogfa.com

سلام رضا جان

تهران که بودم خیلی کار هایت را دنبال می کردم هنر مند دلبخواه منی خوشحالم اینجا زیر بارون و بندر بی کشتی بهم سر زدی ممنونم

منتظر آمدن هایت می مانم

خیزران شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:20 ب.ظ http://kheyzaran.blogsky.com

رضای عزیز
خوب میبینم که وبلاگ دیگه ای را انداختی لابد این بار محتص داستان کوتاه مفق باشی برایت آرزوی سلامت دارم
درضمن یادت نرود که لینک منو اینجا هم بذاری
داستان بانویت را خواند عنوانی که درزبان ما بهترین عنوان برای زنان است حتی بهتراز خانم ودوشیزه
باز هم درنوشته ات اندوه موجمیزند
امیدوارم حالت خوب بلاشد
باادب واحترام

محمود دهقانی شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:21 ب.ظ http://www.haghgoo71.blogfa.com

سلام و خوب بود دقتی به زیر پاها و غزل مرا با کلامی مهمان

به هر حال داستان زیبایی بود

مریم اسحاقی شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:51 ب.ظ http://www.es-haghi.com

قلم زیبایی دارید نمی دانستم داستان هم می نویسید.
بسیار لذت بردم از بانویی که هر آینه با من است با توست و می رقصد و می آید و هر لحظه می چرخد در جان من و تو و ...
و می گوید: آدم نمی شوی به من...
دست مریزاد.

اجادسا شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:06 ب.ظ http://ajadesa.blogsky.com

سلام رضا جان تبریکواسه خونه جدید
خیلی خیلی زیبا بود ممنون که خبرم کردی
موفق باشی

شیوا فرازمند یکشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:11 ق.ظ http://www.sanva.blogfa.com

سلام..
چقدر عالی...با بانو همراه شدم..دست مریزاد....


موفق نوشته اید...

ستاره (سالهای بلند من بی تو) یکشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 01:09 ق.ظ http://sanfuni.blogfa.com

قشنگ بود

مهدی تقی نژاد یکشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 09:04 ق.ظ http://golbon1.blogfa.com/

سلام
خواندم. دست شما درد نکنه.

من آزادم یکشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:11 ق.ظ http://www.man-azadam.blogfa.com/

بابا تو خیلی شاعری.......به وبلاگ شماره 5 هم سر زدم...از اینجا شاعرانه تر بود...........خواستم اونجا کامنت بزارم اینقدر کامنتدونی پر بود مارو هل دادن بیرون..............خیلی زیبا بود و روان

وحید یکشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 01:42 ب.ظ http://vahid1335.blogfa.com/

جایی که آدم ها همه شبیه همند، آدم لولی وشی که با خودش حرف می زند وشکل هیچکس نیست ، هر چند اسباب نوشتن ( قهوه و سیگار ) را فراهم کند
و بتواند بنویسد ، کسی زبانش را نخواهد فهمید. !

او گنگ خواب دیده و عالم تمام کر !

موفق باشی

به روزم....

گلکار یکشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 03:45 ب.ظ http://313290.blogfa.com

سلام
زیبا بود دو بار خوندم
ممنون

پویا آریانا یکشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 05:07 ب.ظ http://www.pooya-aryana.blogfa.com

سلام همسایه
ممنونم از خبر دادنت
خواندم
شاد باشی
یا علی

نغمه شاکری یکشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 05:29 ب.ظ http://parchinkhiyal.blogfa.com

سلام
مرسی از حضورتون
داستانتون رو خوندم

راستش سر رشته ای در داستانویسی ندارم تنها داستانهای مینی مالیست میخونم که خوب داستان شما جزو این نوع نیست


موفق باشید
.........تا بعد

رضا باب المراد یکشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 05:51 ب.ظ http://WWW.MAHEMAT.BLOGFA.COM

سلام دوست من
خواندمت به مهر

توکا یکشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 08:53 ب.ظ http://tookashakiba.blogfa.com/

سلام :
ممنون از حضورت .
راستش نمیدونم چی بگم .

خاطره
یاد اوری
زندگی

میدونی همه اینا کلمات قشنگی هستن
ولی نمیشه با خیلی چیزا احساسات ادما رو فهمید یا حس منتقل کرد .

موفق باشی

عاطفه یکشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:33 ب.ظ http://girllove16.blogfa.com

سلام دوست خوبم خوندمش
جالب بود
مرسی خبرم کردی

ارمینا یکشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:50 ب.ظ http://ashhab.blogfa.com

از حضورت ممنون
زیبا است
مطالعه شد و لذت بردم
شاد زی

بهاره مکرم یکشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:13 ب.ظ http://baharehtaraneh.persianblog.ir

سلام بسیار زیبا بود و از خواندنش لذت بردم.
ممنونم از حضور شما.
موفق و شاد باشید

بهار حق شناس دوشنبه 31 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 01:25 ق.ظ http://baharhaghshenas.blogfa.com

سلام
ممنونم از لطفتون
قلمتون خیلی خوبه گرچه شما نظری در مورد کارم ندادید!ومن امیدوارم نظرتون رو بیشتر بدونم ...
کارتون قابل تامل بود ...وآخر کار نیز برایم جالب ..
وراستی:
نشریه سپهر با آثار زیر به روز شد:

داستان کوتاه: ندا کشاورز

شعر:

1.نجمه زارع

2.محمد رضا رستم پور

3.زهرا بصارتی

4.حبیب شوکتی نیا

5.سید مصطفی میر عبدالله

6.حمید رضااکبری شروه

7.ماندانا ابری

8.امین پور صباح

9.بهار حق شناس

10.شیوا فرازمند

11.آرش پور علیزاده

بی صبرانه منتظر نکته نظرات ارزشمند شما وحضور گرمتان هستیم!
همیشه هاتون پر اندیشه ..
منتظریم[گل]
http://sharvih3.blogfa.com/

آفاق شوهانی دوشنبه 31 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 05:46 ب.ظ http://shohani.blogfa.com

با ساده ترین سلام به مهمانی ات آمده ام
حضور سبزت را ارج می نهم و امیدوارم که همه ی لحظه هایت پر شور باشد
و البته از خواندن این همه لطف و تازگی مسحور شدم.دست مریزاد.باز هم منتظرم صد البته.

غزل امین دوشنبه 31 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 09:58 ب.ظ http://WWW.GHAZAL-AMIN.BLOGFA.COM

سلام مهربان همسایه ی عزیز.به روزم اگر قدم رنجه کنی
با سپاس
غزل

عه تا سه‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:11 ق.ظ http://bankol.blogfa.com/

هفت شاعر محبوب شما ؟
فرهیخته ی عزیز جناب رضا یوسف زاده تهرانی
برای کمک به ارزیابی نظر مخاطب شعر امروز ایران از شما که صلاحیت اظهار نظر دارید
دعوت میشود در این نظر سنجی شرکت کنید.
با احترام و سپاس

محبوبه صفری سه‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:20 ق.ظ http://www.frt24.persianblog.ir

سلام. دیر رسیدم اما خیلی خوب بود. تصویرهای ساخته شده ملموس بود. این وبت هم مبارک باشه

[ بدون نام ] سه‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 04:39 ب.ظ

سلام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد